!خاطراتت صفـــ کشیده اند

خاطراتت صفــــ کشیده اند!

 

یکی پس از دیگری...

 

حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند

 

و من...

 

فرار می کنم

 

از فکر کردن به تو

 

مثل رد کردن آهنگی که...

 

خیلی دوستش دارم خیلی!!

...هیچکس

چقدر...

 

هیچکس...

 

شبیه تو نیست...!

...تنهایی یعنی من

به خودت می آیی،


یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،


نه دستی که شانه هایت را بگیرد،


نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد


تنهایی یعنی من...

شبیه

شبیه کسی شده ام


که پشت دود سیگارش با خود می گوید:


باید ترک کنم...!


سیگار را...


خانه را...


زندگی را...


و باز پکی دیگر می زند..


...تحمل کن

گاهی به خاطرش


ماندن را تحمل کن...


رفتن از دست "همــه" برمی آید....

...عبــور

عبـــور...


یعنی...


تــــو...


که از همه ی حس سرد و بی تفاوتت آرام و عاشقانه میگذرم!!

...ذهنم فلج می شود

ذهنم فلج می شود ...


وقتی می خوانمت


و تو حتی نمی گویی


جــانم ...

!مثل آب خوردن

فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود


از همان آبهایی که میپرد توی گلو


و سالها سرفه میکنیم!